ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

دیگه دیگه

هر چی صبر کردم یه مطلب جالب و قشنگ برای پست اولم بنویسم دیدم فایده نداره و از این مسابقه ایی که بین ما چهار نفر برقرار است عقب می مونم و از بین 4 نفر ششم می شم به خاطر همین برای شروع همین را نوشتم.

بچه ها اسم من رو گذاشتن سرچر(sercher ) هر چند خودم از این اسم زیاد راضی نیستم اما قبول کردم.

در ادامه معرفی ها باید بگم ما چهار نفر وقتی با هم باشیم هیچ کس جلو دارمون نیست و یک زلزله 6 ریشتری را تشکیل می دیم.

من روی میز شماره دو می شینم این ها همش من رو به خاطر مانیتورم مسخره می کنند و هی به من می خندند.... اما از آنجایی که من خیلی آدم خوبی هستم می ذارم خوش باشن.... البته خودشون می دونن که به این حرف ها نیست و توی نت و کامپیوتر عمرا اگه به پای من برسن....

اتاق کار ما تقریبا شبیه به اتوبان همت می مونه که هی این میاد اون میره و توی این رفت و آمدها ست که اتفاقات خیلی جالبی می افته....تلفن هامون هم چون افراد کلیدی و خیلی مهمی هستیم و اگر یکی از ما نباشه مطمئنا اصلا ....هم در کار نیست همیشه اشغاله و زنگ خورا بالا (راستی آن شرلی جون یادم رفت بگم امروز آقای اسمشو نبر زنگ زد گفت تلفنت را می خواد وصل کنه اما باید سیم کشی کنه یادت باشه وقتی تلفنت وصل شد باید به اندازه تمام زنگ هایی که با گوشی من زدی از گوشیت زنگ بزنم).... از وجدان کاری هم نگو که همه ما فقط برای این زنده هستیم که کار کنیم، بعد از ظهرها مدیر ساختمان مجموعه کم می مونه با تی پا ما رو از آنجا پرت کنه بیرون....

 نوشته ی: سرچر

یه تعریف کوچولو

صفتم عکاس باشیه روی میز شماره ۳ می شینم می تونم بگم تپل ترین آدم این اتاقم یه تپل مهربون تقریبا پیشکسوتترین فرد اتاق هم هستم . قبلا کارم عکاسی بود خیلی هم دوستش داشتم ولی می گن آدمها چیزای رو که دوست دارند زود از دست می دن !!! ولی یه چیزی یاد گرفتم که تاوقتی چیزی مال من نبود دوستش نداشته باشم اهل دعوا و جرو بحث نیستم  در مقابل هر بگو مگوی کوتاه می یام یعنی تا اینجا که اومدم .

وقتی پیشنهاد وبلاگ رو دادم بچه ها قبول کردن خیلی هم خوشحال شدن آخه ما هر چهارتایی اینترنت بازهای خوبی هستیم البته حمل بر خودستانی نباشه یه وبلاگ مخفیانه به اسم

ما چهار نفر

عکاس باشی 

کور از دنیا نری......اتاق ما را ببین!

حمل بر خودستایی باشد یا نباشد ،باید پذیرفت که ما چهارنفر خیلی باحالیم.دلیل دارم برای حرفم.

دلیل اولش این است که اولین کسانی بودیم که توی این دفتر،تصمیم گرفتیم یک وبلاگ گروهی باحال با موضوعات مرتبط به محل کارمان ایجاد کنیم.....

دلیل دومش هم همین است! و دلایل دیگرش هم مشابه این.

برای اینکه با وجدان راحتتری سر به بالین بگذارم باید اطلاعات دقیق تری راجع به اتاقمان در اختیار انظار و افکار عمومی بگذارم(چون این یک وبلاگ کاریست،من هم مثلا وجدان کاری دارم الان)

  • موقعیت جغرافیایی

دفتر ما توی یک کوچه است!الان دقیقا متوجه منظورم شدید دیگر؟!!خب،برای آنهایی که از درجات پایین IQ بهره مندند یک راهنمایی دیگر هم می کنم.خیابان اصلی ما به نام یکی از کشورهای دوست و همسایه مان است و سردر کوچه هم به سایه سفارت اون یکی کشور دوست،برادر،همسایه و اینامون مزین شده و اگر دلتون نخواد(و البته اگر خدا  قبول کند)ما هر روز صبح و بعد از ظهرـ هنگام ورود و خروج ـ چشممان به جمال یک مشت خارجی مزین می شود.

  • موقعیت جغرافیایی - فرهنگی - هنری

اتاق ما در طبقه ای سرشار از استرس،رسالت فرهنگی، بوی سیگار، هنر زیرآبی روی و زیرآب زنی واقع شده است.

  • موقعیت آب و هوایی

اتاق ما در منطقه سرد استوایی قرار دارد...جایی شبیه سیبریِ صحرای آلاموگودور است(نمی دانم اینجا دیگر چه جور جهنم دره ایست.اسم این صحرا را از گوگل گرفتم) در زمستانها به اسکیموهایی می مانیم که بدون سورتمه های سگی،باید از سراشیبی این خیابان بالا بیاییم و تا بعد از ظهر بچپیم توی خانه یخی مان...تابستانها هم وضعیتمان چیزی شبیه وضعیت مرغ و خروسهاییست که توی چهاراره مولوی ـ سر و ته آویزان شده اند ـ دارند بال بال می زنند از گرما.

  • موقعیت واکنشی ما به شرایط آب و هوایی موجود

من که به نوبه خودم،هر روز از گرما لح لح می زنم و نوشیدن ۸ لیوان آب تگری هم نمی تواند مفید فایده باشد.سه نفر دیگر هم به ترتیب،بال بال  وپرپر میزنند.هر چقدر هم به سردبیرمان می گوییم :

ما کولر میخوایم یالا؛میگوید ok ولی میندازدمان به جان مسئول امور فنی و غیره...آنها هم میپیچانندمان !خیلی بلاست سردبیرمان،isn't he؟تازه زبان انگلیش هم دارد می خواند بلا!

 

  • موقعیتهای و غیره

من روبروی در می نشینم.اسم وبلاگی ام آن شرلی است.پشت میز شماره ۱ می نشینم.نویسنده هستم و در واقع باکلاستر و دلخوشکنک ترش می شود:ژورنالیست

همکار سرچرم دست راست من پشت میز شماره ۲ می نشیند .او یک معتاد به تمام معناست و حیات و مماتش به بود و نبود اینترنت بسته است.

عکاس باشی ،دست راست سرچر می نشیند.پشت میز شماره ۳.

درست جنب در همکار خبرنگار ما نشسته که قرار است به او بگوییم عینکی جنب در اما خودش این اسم را دوست ندارد و دارد التماس می کند که بنویسم: (هنوز چیزی نگفته.قضیه را خیلی جدی گرفته به گمانم!!) او پشت میز شماره ۴ می نشیند.

 

 

 

     

نوشته ی:آن شرلی