ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

میثم کوچولو هم می رود

اگه غیبت ما طولانی شد فقط به دلیل مشغله زیاد و وقت کم بود امروز صبح سرچر جون گفت بیا پست بنویسم بعد از کلی تو بنویس نه تو بنویس به این نتیجه رسیدم که من بنویسم ولی اصلا نمی دونم چی بنویسم . یعنی می دونم موضوع که می خوام بنویسم چی هست ولی نمی دونم چه جوری بنویسم .

امروز دوتا خبر دارم که هر جفتش تازه است .خبر اول در رابطه با آن شرلی هست که یه جورایی داره زندگیش تغییر می کنه .

و خبر دوم در رابطه با میثم پسر همسایه بغلی ما توی دفتر هست اون داره از اینجا می ره درست یک سال اینجا بود و با تنها کسایی که توی دفتر حال می کرد ما سه تا بودیم ولی حالا داره می ره توی این چند سال که اینجا بودم آدمهای زیادی  اومدن و رفتن و تنها کسانی که  از رفتنشون ناراحت شدم آن شرلی بود و بعد هم میثم .پسر خوبی بود البته خیلی هنرمند ا . اگه اینجا می موند واقعا حروم می شد .

خلاصه درسته که می گن هر چیزی دوره ای داره ولی نمی دونم چرا اینجا دوره ما سر نمی آید ما همچنان نشسته ایم و آدمها ایستاده می آیند و می روند .