ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

ما چهار نفر

یادداشتهای محل کار ما...

روانشناسی رنگ ها

آی نوشتن در زمان قطعی سایت چه حالی می ده.

این عکاس باشی جدیدا خیلی فعال شده دست آن شرلی رو هم از پشت بسته همش تند تند پست می نویسه...

امروز فقط من و عکاس باشی هستیم البت مثل بیشتر وقت ها. دیروز هم ما دو تا فقط بودیم... تیمور اومد تا کامپیوترهامون رو چک کنه، از آنجایی که کامی های ما خیلی آدم هستن و زیاد اذیت نمی کنن هیچ مشکلی نبود. تیمور هم از ما دعوت کرد تا در ۳۶۰ یاهو عضو بشیم. در هین آموزش عضویت بلاگ ۳۶۰ از خودش یک تست روانشناسی رنگ ها در وکرد:

به نظر شما از بین سبز، آبی، قرمز، مشکی کدام دو تا بیشتر به هم میاد.

من و عکاس باشی یک نگاه به هم کردیم و یک جواب واحد دادیم. در همین حین میثم هم از در وارد شد و تا جواب ما رو شنید زد زیر خنده و رفت البته فکر نکنم جوابش رو می دونست نمی دونم شایدم می دونست(خیلی ....) آقا حالا ما هی می گفتیم خوب بعد، گفت هیچی، حالا هی از ما اصرار از اون انکار که بابا جواب رو بگو می گفت نمی شه، نمی تونم بگم.

خلاصه اینکه انقدر اصرار کردیم اون هم موقع یاد دادن فرستاندن مسیج برای دوستمون در ۳۶۰ در قسمت مسیج عکاس باشی جواب روانشناسی رو نوشت.

تازه اون موقع بود که فهمیدیم نباید الکی اصرار می کردیم. یکی نبود اون موقع به ما بگه بابا اگه گفتنی بود می گفت دیگه!!!

از ما گفتن بود اگر یه روز یکی خواست یه چیزی رو نگه زیاد اصرار نکنید، شاید شما هم مثل ما بشید.  

بچه آقا مصطفی بالاخره به دنیا اومد

سلام

احوال شما

چه خبرا؟

زیاد هم مشتاق به نوشتن به دنیا اومدن بچه آقا مصطفی آبدارچی سریدار شاید هم مدیر نبودم اما چون باید به روز باشیم خواستم بنویسم .

خواهر ادیسون که از وقتی خانم این آقا مصطفی ما  باردار شد ازش شیرینی می خواست آقا مصطفی هم کم لطفی نکرد و خواهر ادیسون تا ۹ ماه منتظر گذاشت . خلاصه شنبه که اومدیم سر کار .

صبح بود من و سرچر جونم تو اتاق داشتیم اختلات می کردیم که آقا مصطفی با دوتا مشمای بزرگ اومد تو ُ  یکیش شیرکاکائو و یکی دیگه کیک بود خلاصه گفت که بچه اش به دنیا اومده و اسمش هم گذاشتم نازنین زهرا .

و حالا خواهر ادیسوم بعد از ۹ ماه بالاخره به شیرینی که از آقا مصطفی می خواست رسید .

دلامون مثل برف سفیده !!!!

امروز خیلی قشنگه برف خیلی قشنگی داره می آد صبح داشتم با سرچر که می اومدم ان شرلی sms زد که نمی یاد چون برف داره می آد .

خلاصه امروز آن شرلی نیومده خواهر ادیسون هم نیومده سرچر اومده من هم اومدم ولی زود باید برم چون امتحان دارم

میثم صبح اومد توی اتاق ما و گفت از دست شما ها من آرتوروز گرفتم .

خلاصه

خلاصه

خلاصه